کنج دنج و کنج خلوت مینشین
گر میسر باشدت صبح و پسین
کن فراهم خاطر و آسوده شو
همنشین صمق و زاج و دوده شو
هم مرکب را بساز و کن تراش
کلک دزفول و مده خود را خراش
آن قلم نی را تو هم از خود بدان
وان زپنج انگشتیات افزون بخوان
نی قلم معشوق و تو محبوب تر
او بسی طناز و تو محجوب تر
چون فراهم شد تو را وقت درست
ورد خود کن نام حق را از نخست
جمله اسباب طرب را ساز کن
بار دیگر مثنوی آغاز کن
بعد از آن حمد و ثنای کردگار
کاغذی بردار و از دفتر بیار